ظهيرالدين محمد بابر و سلالۀ او


در دوران کورگانيان هند که ادامه دهند گان سلطنت سلالۀ تيموری بودند، به تأسی از سياست تشويق و حما يۀ بنيانگذاراين دولت ظهيرالدين محمد بابر شاه درتمام ساحات دانش، هنر و فرهنگ پیشرفت وتعالی چشمگیری رونما گردید و درنتیجه به مدنیتی اساس گذاشته شد که درتاریخ هند باستان و کشورهای شرقی بی نظیر ویا کم نظیر است. پسران ونواسه های او هریک به نوبۀ خود درآفرینش این تمدن سهم سازنده و ماندگاری داشتند. بابر وفرزندان او ترویج شعرو ادب وحمایه از شاعران فارسی گوی و تورکی سرا را وظیفۀ خود میدانستند وعنعنۀ شعرسرايي به زبان های تورکی وفارسی را بدون وقفه ادامه ميدادند.

موزیم ومجسمۀ بابر در زادگاه او- شهر اندجان

بابر که به تصديق محققان شرق وغرب با نوشتن « بابرنامه »، مؤلف بهترين وارزشمند ترين اوتو- بيوگرافي در جهان شناخته شده که توسط یک پادشاه به رشته تحرير درآمده ، علاوه بر ديوان اشعار، آثاری در فقه، تصوف، عروض و موسيقي نيز دارد. او که غزلسرايي چيره دست و منقدی توانا است، به هردو زبان شعر مي سرود. شاهکار او «بابرنامه» که به زبان ترکي نوشته شده و تا کنون چند بار به زبان های مختلف چون فارسي، فرانسوی، انگليسي، جاپاني واخيرا عربي ترجمه شده، روزتاروزبه مثابۀ يک اثر ماندگاراهميت روزافزون پيدا ميکند. نمونه هايي از اشعار بابر:

· خراباتي و رندو مي پرستم

به عالم هرچه مي گويند هستم

· آمد بهارودلشده ای راکه یارنيست

پروای لاله زارو هوای بهار نيست

درروزگار فتنه بسي ديده ام ولي

چشم تو فتنه ای ست که در روزگار نيست

· کيم کوروبتورای کونگل اهل زماندين يخشيليغ

کيم که آندين يخشي يوق، کوز توتمه آندين يخشيليغ

ترجمه:

ای دل از مردم زمان که خوبي ديده است ؟ حتي از کسي هم که بهتر ازا و سراغ نداری، انتظار نيکي نداشته باش.

هرسه پسر بابر از قريحۀ شعری برخوردار بوده، دوتای آن ها – همايون ميرزا و کامران ميرزا صاحب ديوان بوده اند. تاريخ فرشته رباعي ذيل راکه همایون به سپهسالارخود محمدبیرام خان فرستاده، نقل کرده است:

ای آن که انيس خاطر محزوني

چون طبع لطيف خويشتن موزوني

چون ميداني که بي توچون مي گذرد

چون ميپرسي که در فراقم چوني

ديوان کامران ميرزا حاوی اشعار لطيف ودلنشيني است که از جودت طبع و استعداد بلند او در مضمون آفريني گواهي ميدهد. اينک مطلعي ازيک غزل او:

چشم بر راه تو داريم و شد ايامي چند

وقت آن شد که نهي جانب ما گامی چند

گلبدن بيگيم دختر بابر ميرزا زن فاضله ای بود که با بهره داشتن ازانوع فضايل ازاستعداد شعری نيز برخوردار بود. او مؤلف کتاب ارزنده « همايون نامه » است که برای بررسي يک بخش تاريخ کورگانيان هند، منبع موثق و نادر به حساب ميرود. يک بيت ازاو:

هر پري رويی که او با عاشق خود يار نيست

تو يقين ميدان که هيچ از عمر برخوردار نيست

سرای بابر و جانشينان او مانند ساير شاهان سلالۀ تيموری مرکز تجمع شعرا، ادبا، دانشمندان و هنرمندان بود وهرکدام آنان مورد تشويق و ترغيب قرارمي گرفتند. یکی ازعجايب روزگارکه درسلاله های شاهی ديگرجهان کمتر نظيرآن ديده شده، اشتغال شاهان و شهزادگان تیموری وسلالۀ بابری به شعروادب واشتراک زنان ودختران شان درکارپیشبرد و انکشا ف فرهنگ و دانش آن زمان است. دختران با بر، نواده ها وعروس های اونه تنها باايجاد خود بلکه با حمايه وترغيب خود محيط علم و هنررا توسعه ميدادند.

مثلا به محيط ادبي دربار جهانگير پسر اکبر توجه کنيد. نورجهان بيگم همسراو که درعين داشتن وجاهت وجمال از قريحۀ شعری و بديهه سرايي نيز برخوردار بود، گاهی با شوهر خود مشاعره مي نمود. روزی جهانگير با ديدن هلال ماه رمضان می گويد:

هلال عيد بر اوج فلک هویدا شد

نورجهان بيگم بداهة ميگويد:

کليد ميکده گم گشته بود پيدا شد

ونیزجهانگیر:

دجله را امسال رفتاری عجب مستانه است

نورجهان بیگم:

پای در زنجیرو کف برلب مگر دیوانه است

استاد حضرتقل دليل طی مقاله ای درشماره 34-5 مجله «چاووش» سال 1379 ص 80-81 حادثۀ جالب ذيل را ذکر می کند وما آن را به اختصار نقل می کنيم: روزی نورجهان پادشاه، با يک قلندر به اين شرط شطرنج بازی می کند که در صورت باخت، شاه يکی از باغهای چهارگانه خودرا که هر کدام بنام يکی از زنان چهارگانۀ او[ جهان آرا، حیات آرا، دل آرا و فنا آرا ] ناميده می شد به وی بدهد. بازی آغاز می شود و فرصت زياد نگذشته شاه در آستانۀ مات شدن قرار میگیرد. زنان که دربازی شطرنج مهارت داشتند وازعقب پرده ناظر حرکات بودند، با- لترتيب یکی بعد دیگر با ابیا ت ذیل شاه را مخاطب قرار میدهند:

نورجهان بيگم که باغ جهان آرا به وی متعلق بود می گوید:

تو پادشاه جهانی جهان زدست مده

که پادشاه جهان را جهان به کار آید

ملکه حيا ة النسا :

جهان خوش است ولیکن حیات می باید

اگر حیات نباشد جهان چه کار آید

ملکه فناؤالنسا :

حیات و جهان چون همه بی وفاست

فنارا طلب کن که آخر فناست

ملکه دلارام با چال گفتن هم جهانگیر را از ما ت شدن نجات می دهد وهم باغهارا :

شاها دورخ بده و دلارام را مده

پیل و پیاده پیش کنی، کشت اسب ومات

فرزندان شاهجهان

شاهجهان که آبدۀ « تاج محل » نام او و همسرش ممتاز محل را جاودانی ساخته است، فرزندان زیادی داشت که از آن جمله اورنگ زیب عالمگیر، دارا شکوه قادری و دخترش جهان آرا بیگیم به انواع علوم وفنون زمان وارد وهر یک خصلتهای ویژه ای داشتند. مثلا اورنگ زیب سیاستمداری چیره دست، عالم فقه وفنون موسیقی وادبیات بود. به دستور او و زیر نظر او بیست تن از مشهورترین فقهای هند، تحت رهبری فقیه معروف آن زمان شیخ ….»فتاوای عالمگیری» راکه به نام «فتاوای هندی» نیز شهرت دارد، درشش مجلد به زبان عربی تألیف کردند که تاکنون چند بار در کشورهای عربی به طبع رسیده و ترجمۀ اردوی آن نیز در هندوستان زیور طبع پوشیده است. برادراو دارا شکوه قادری عالم تصوف و پیرو طریقه قادریه بود و کتابهایی بنام « سفینة الاولیا» و «سکینة الاولیا» د ر بیان احوال مشاهیر صوفیه به زبان فارسی نوشته و نیز پنج کتاب مربوط به تصوف هند را از سانسکریت به فارسی ترجمه کرده. جهان آرا بیگیم مثل برادرخود سرسپردۀ تصوف و پیرو طریقه چشتتیه بوده، اما بعدا گرویدۀ طریقۀ قادریه شده است. او مراتب سیر سلوک خودرا در تصوف، طی رساله ای بنام «صاحبیه» بیان کرده و این شعر صوفیانه که نوعی از شطحیات است از وی نقل شده: گر میسر شود آن روی چو خورشید مرا پادشاهی چه که دعوای خدایی بکنم

دارا شکوه قادری

شهزاده محمد داراشکوه متخلص به» قادری» نوادۀ بافضل ودانش ظهیرالدین محمد بابر، پسر بزرگ شاهجهان پادشاه هندوستان است که یکی ازورزیده ترین نویسندگان ومؤلفان و مترجمان دوران سلطنت کورگانیان هند به شمار میرود. به نوشتۀ دکتر احمد تمیم داری مؤلف کتاب «عرفان وادب درعصرصفوی»، » دارا شکوه حضوراستادانی چون ملاعبداللطیف سلطانپوری عالم وحکیم حنفی مذهب هند، حضرت میرک شیخ، شیخ احمد دهلوی، سرمد کاشانی شاگرد ملا صدرا، میرزا ابوالقاسم میرفندرسکی وشیخ ناصر محمد را درک کردوبا معارف عرفانی ودینی اسلام و هندو آشناگشت ودر حیات خود ضمن انجام دادن کارهای درباری ودولتی خویش به تالیف و ترجمۀ کتابهایی پرداخت که هریک واجد اهمیت و قابل استفاده است». از آنجاکه دارا شکوه جویندۀ پروسواس حقیقت ومعرفت بود، به تصوف وعرفان گرائید و باتعلیمات پیش کسوتان مکاتب عرفانی وطریقت های تصوف عمیقا آشنایی حاصل کرد وچون سخت گرویدۀ صوفی معروف شیخ عبدالقادر گیلانی وسلوک اوبود، تخلص «قادری» را برای خود انتخاب نمود. او نه تنها بامتصوفان اسلام، بلکه بازاهدان وخبرگان هنود نیزدرتماس بود و با تعلیمات تصوفی آنان آشنائی پیدامیکرد. چنانچه دراوخر زنگی خود طی مدت ششماه کتاب سراکبر(سرالاسرار) را باکمک «پند تان»، «سنیاسیان بید» و «اوپانیشاددان» ازسانسکریت به فارسی ترجمه کرده است. این کتاب که ترجمۀ پنجاه اوپانیشاد میباشد وبه اصول آموزش علوم سری اختصاص دارد، درجملۀ آثاراو متعلق به فرهنگ هند و مهمترین اثر به حساب می آید.

ما آثار فارسی دارا شکوه راکه درزمینۀ فرهنگ اسلامی ونیز فرهنگ هندی تالیف کرده است، با استفاده ازکتاب داکتر احمد تمیم داری ومنابع دیگرهندی ذیلا معرفی میکنیم:

1- «سفینة الاولیا»، دربیان مهمترین طریقت های تصوف وترجمۀ احوال مشایخ آن. 2- «سکینة الاولیا»، که مشتمل بریک مقدمه وشرح حال شیخ عبدالقادر گیلانی، مناقب وکرامات او می باشد، ترجمۀ آن بزبان اردو بسال 1920 درلاهور به طبع رسیده است. 3- «رسالۀ حق نما»، که دربیان وحدة الوجود وشرح مقوله های آن میباشد. متن فارسی وترجمۀ انگلیسی آن به نشر رسیده است. 4- «حسنات العارفین»، مجموعه ای ازشطحیات که معتقدین به وحدت وجود درحالت جذبه بزبان می آرند و ظاهرا خلاف شرع به نظر میرسد. 5- «مجمع البحرین»، که با این بیت آغاز میشود: – بنام آنکه او نامی ندارد به هرنامی که خوانی سربرارد

– کفرو اسلام دررهش پویان و حده لا شریک له گویان

مؤلف درین اثر خود 22 موضوع را مورد بحث قراداده وسعی نموده تا میان اسلام و دین هندو قدر مشترکی پیدا کند. این کتاب درسال 1185 هجری توسط شیخ احمد مصری به عربی ترجمه شده و مولوی محفوظ- الحق آنرا به اردو برگردان نموده وبا شرح حال مؤلف درسال 1929 درکلکته به طبع رسانده است. 6- «سراکبر» (سرالاسرار)، ترجمۀ پنجاه اوپانیشاد اززبان سانسکریت به زبان فارسی. 7- » دیوان اشعارداراشکوه «، که ازآن دو نسخۀ خطی موجود است. 8- نامه های عرفانی، که به مشایخ همزمان خود نوشته. 9- «طریقة الحقیقه» یارسالۀ معارف که بسال 1341 در لاهور چاپ شده. 10- «رسالۀ سوال و جواب»، مکالمۀ داراشکوه و بابا لال که درسال 1897 دردهلی چاپ شده. این شهزادۀ عارف و معرفت پرور که درمیان دانشمندان قرن یازدهم هجری ازلحاظ احاطه برموضوعات عرفانی ومتود کاوشهای علمی، آزاد اندیشی ووسعت مشرب خود بی رقیب بود، دراوج پختگی وباروری علمی، قربانی منازعات سیاسی گردید و در45 سالگی (بسال 1069) چشم اززندگی پوشید.

زیب النسا بیگیم

این دختر اورنگ زیب عالمگیر زیر تربیۀ خاص پدر و مادر خود به مدارج بلند دانش و ادب رسید وبه مثابۀ ورزیده ترین شاعرۀ زمان خود دیوان اشعاری نفیس و ماندگار در زبان فارسی از خود به یادگار گذاشت. او معاصر شاعربزرگ ابوالمعانی بیدل، ناصرعلی ویک عده شاعران دیگر بود و بعضا با برخی ازآنان مشاعره و یا مقابله داشت. طورمثال وقتی که این غزل را سرود:

گرچه من لیلی اساسم دل چو مجنون در هواست

سر به صحرا می زنم لیکن حیا زنجیر پاست

میگویند میرزاعبدالقادر بیدل به جواب او این بیت را نوشته است:

عشق تاخام است باشد بستۀ ناموس و ننگ

پخته مغزان جنون را کی حیا زنجیر پاست

او شاعری بدیهه سرا بود. روزی هنگام تفرج در باغ این شعررا باخود زمزمه میکرد :

چهار چیز که دل می برد، کدام چهار

کباب و باده و گلگشت باغ و روی نگار

چون متوجه می شود که پدرش به او نزدیک آمده است، بلا درنگ موضوع شعررا چنین تغییر میدهد:

چهارچیز که دل میبرد، کدام چهار

نمازو روزه و ورد صباح(؟) واستغفار

درمنابع هندی آمده است، روزی شاعر معروف هند ناصرعلی غزلی بامطلع ذیل می سراید:

از هم نمی شود زحلاوت جدا لبم

گویی رسیده برلب زیب النسا لبم

بدون تردید گفتن شعری بدین صراحت در رابطه به دختر پادشاهی مانند اورنگ زیب، حد اعلای جسارت وگستاخی بود. ولی ازآن جاکه سلالۀ بابری سعۀ صدر، مسا محه و گذشت را ازنیاکان خود به ارث برده بودند، زیب النسا در جواب او فقط به گفتن این بیت اکتفا می کند:

ناصر علی به نام علی برده ای پناه

ورنه به ذوالفقار علی سر برید مت

برخی از منابع هندی عشق نافرجام افسانوی را به او نسبت می دهند. مطابق این روایت او با جوانی زیبا بنام عاقل خان که والی یکی از ایالات هند وبرخوردار از قریحه شعری بود عشق می ورزید. روزی عاقل خان اورا بربام قصر دیده می گوید :

سرخپوشی لب بامی به نظر می آید

زیب النسا بلا درنگ جواب میدهد:

نه به زاری نه به زورو نه به زر می آید

زیب النسا از وجاهت و زیبايی کم نظیری برخوردار بود. من یک تصویرخیلی قشنگ اورا در میان نسخ خطی متعلق به سید محی الدین گوهری دیده بودم که توسط یک نقا ش هندی همان عصر کشیده شده بود و از لحاظ هنری ارزش بلندی داشت. زیب النسا به این حسن وجما ل خداداد ملتفت بود و برآن می بالید وبعضا با ابراز احساسات زنانه آن را انعکاس می داد. اینک ابیاتی چند از دیوان او:

· دختر شاهم ولیکن روبه فقر آورده ام

زیب و زینت بس همینم نام من زیب النساست

· بلبل از گل بگذرد گردر چمن بیند مرا

بت پرستی کی کند چون برهمن بیند مرا

در سخن پنهان شدم چون بوی گل در برگ گل

هرکه دیدن میل دارد در سخن بیند مرا

بیا که زلف کج و چشم سرمه سا این جاست

نگاه گرم و اداهای دلربا این جاست

کتابخانۀ عالم ورق ورق جستم

خط تو دیدم و گفتم که مدعا این جاست

زفرق تابه قدم هرکجا که می نگرم

کرشمه دامن دل می کشد که جا این جاست

زکات حسن اگر میدهی برای خدا

بیا که« زیب نسا» همچو من گدا این جاست

این هم قطعه شعری لطیف اززیب النسا بیگم:

ای آبشار نوحه گر ازبهر چیستی

چین برجبین فگنده زاندوه کیستی

دردت چه درد بودکه چون من تمام شب

سررا به سنگ میزدی و می گریستی

بهادر شاه ظفر 

اکثریت نواده های بابراستعدادهای شعری خوبی داشته اند که نمونه- های اشعارشان درتذ کره ها ومنا بع مختلف ذکر شده است. آخرین پادشاه این سلاله بهادر شاه ثانیدردو زبان اردو و فارسی شاعری توانابوده ودر شعر «ظفر» تخلص می کرده. سرای او مجمع شاعران و دانشمندان بوده است. نمونه کلامش:

بتی سرکشی کافری کج کلاهی

به رخ آفتابی، به رخسار ماهی

نه در خاکساری چو من بینوایی

نه در ناز وتمکین چواوپادشاهی

عبدالرحيم خاخانان

یکي از چهره های درخشان دوران بابريان هند ميرزا عبدالرحيم ملقب به خان خانان وزير و مشاور جهانگير پادشاه بود که در ترکی و فارسی طبعي وقاد و رساداشت وی حامی اهل هنر وشعرو ادب بود. دیوان وی مشتملبر قصائد وغزلیات درزبانهای تورکی ودری است. ديوان اشعار او بار بار به طبع رسيده.

از يک غزل مشهوراودو بيت ذیل را طور نمونه کلام او تقديم مي کنيم:

شمار شوق ندانسته ام که تاچند است

جزاين قدر که دلم سخت آرزومنداست

مرا فروخت محبت ولي ندانستم

که مشتری چه کس است و بهای من چند است

شرعی جوزجانی


یک پاسخ

بیان دیدگاه